کد مطلب:235332 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:163

کرامت 52
هیأت مدیره ی بیمارستان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، واقع در مشهد مقدس هر ماه یك مرتبه جلسه مشورتی دارند كه شش نفر از آنها اهل تهران و بقیه مشهدی هستند.

در یكی از جلسات مشورتی كه آقای سید جعفر سیدان نیز حضور داشتندن و مؤلف تلفنی كیفیت را از ایشان جویا شد چنین توضیح داد:

آن روز بر سبیل صحبت می كرد كه هر كس كرامتی از حضرت رضا علیه السلام دیده است نقل كند. آقای نقی زاده یكی از اعضای هیأت تهرانی گفت:

در سن هجده سالگی پدرم یكی از تجار مرفه تهران بود؛ روزی به ایشان پیشنهاد كردم كه مایلم، به زیارت حضرت رضا علیه السلام مشرف شوم، ایشان پذیرفتند؛ ولی فرمودندن: باید صبر كنی تا یك نفر همراهی مناسب پیدا شود تا با هم بروید.

چند روزی برای پیدا كردن همراهی صبر كردم؛ اما كسی پیدا نشد. یكی از دلالان بازار گفت: من عازم زیارت حضرت رضا علیه السلام هستم، من قصد زیارت او



[ صفحه 259]



را به پدرم گفتم و از او اجازه ی رفتن به زیارت خواستم، پدرم گفت: پسرم! او وضع مالی مناسبی ندارد؛ اما به هر نحو از خورد و خوراك و مسكن سازگار است و تو صبر او را نداری. باز هم صبر كن تا كسی را پیدا كنیم كه هماهنگی مالی هم داشته باشد.

چند روز گذشت شخص مناسبی پیدا نشد به پدرم گفتم: بابا جان! من با همین آقا می سازم به هر نحو كه گذران كند؛ پدر اجازه رفتن داد؛ همینكه وارد صحن و سرای حضرت رضا علیه السلام شدیم، گفت: احمد! این اولین سفر تو است كه به زیارت حضرت رضا علیه السلام مشرف شده ای از این بزرگوار هر چه بخواهی به تو كرامت می كند. گفتم: من نیازی احساس نمی كنم. كه بر آوردنش را درخواست كنم گفت: نه. فكر كن ببین به چه نیازمندی؛ من هر چه فكر كردم چیزی به خاطرم نرسید. گفتم: من كه چیزی به یادم نمی آید. گفت: یك سفر كربلا بخواه. گفتم: اكنون كه گذرنامه ی سفر كربلا برای كسی صادر نمی كنند. گفت: اگر تو از حضرت رضا علیه السلام بخواهی، برایت صادر می كنند؛ سخنش را پذیرفتم و پس از تشرف از حضرت رضا علیه السلام سفر كربلا درخواست كردم.

زیارت چند روزه ی ما به پایان رسید و به تهران رفتیم بمحض اینكه پدرم از ورود من آگاه شد به استقبالم آمده، مرا در بغل گرفت و بوسید و گفت: پسرم! زیارتت قبول؛ سپس گفت: بابا! در این سفر از حضرت رضا علیه السلام چه درخواست كردی؟

گفت: حقیقت این است كه رفیق راه من پیشنهاد كرد كه تو از حضرت رضا علیه السلام چیزی بخواه؛ حتما به تو كرامت می كند. من هر چه فكر كردم چیزی به خاطرم نرسید؛ بالأخره خودش گفت: یك سفر كربلا از آن حضرت بخواه. من هم



[ صفحه 260]



پذیرفته، درخواست كردم.

آن گاه دیدم پدرم یك گذرنامه به نام من «احمد نقی زاده» از جیبش بیرون آورده، به من داد؛ گفتم: این گذرنامه راه چگونه گرفتی؟ گفت: پسرم! نخست وزیر در یك موردی كارش گیر كرده بود به هر دری می زد درست نمی شد. به او پیشنهاد كردند مگر به فلانی - كه دم و نفس خوبی دارد - متوسل شوی تا برایت كاری انجام دهد. پس از مراجعه، كار آقای نخست وزیر درست شد. او به این آقا گفته بود هر چه پول بخواهی می دهم؛ اما ایشان از گرفتن پول امتناع ورزید. - با وجود این كه نیاز هم داشت؛ اما از او پولی نمی خواست بگیرد - از این رو گفته بود پول نمی خواهم ولی دوازده عدد گذرنامه كربلا می خواهم.

نخست وزیر گفته بود: اشكالی ندارد، اسامی آنها را بده تا فردا گذرنامه ها را بگیری. ایشان یازده نفر از تجار سرشناس تهران را - كه می شناخت - نام برد و یاد داشت كرد؛ اما نفر دوازدهم به خاطرش نیامد، یك مرتبه نام تو (احمد نقی زاده) به دلش افتاد - با اینكه نمی دانست كسی با این نام و نشان هست یا نه؟ نام تو را به عنوان نفر دوازدهم داد و گذرنامه صادر شد. ایشان به تجار صاحبان گذرنامه مراجعه كرد و هر كدام برای صدور گذرنامه خود، مبلغ قابل توجهی به او دادند ولی گذرنامه دوازدهم روی دستش ماند؛ از تجار پرسیده بود كه در بازار كسی به نام احمد نقی زاده هست؟ گفته بودند: تقی زاده هست؛ ولی خیال نمی كنیم كه نامش احمد باشد. برای تحقیق نام او به حجره ی ما فرستادند؛ آمد و گفت: اسم شا چیست؟ گفتم: «حسین نقی زاده» گفت: شما «احمد» ندارید؟ گفتم: چرا نام پسرم احمد است - كه فعلا در مشهد، زائر حضرت رضا علیه السلام است.

او این گذرنامه را در اختیارم گذاشت و دانستم كه این اهدایی حضرت رضا علیه السلام است.